به گزارش شهرآرانیوز؛
مرد پاکدستی بود. آوازه خدماتش به گوش رضاخان هم رسیده بود. هرجا میرفت، پشت سرش رد آبادانی بود. اواخر سال۱۳۰۴ بود که رضاشاه مُهر نیابت تولیت آستان قدس را به نام محمدولی اسدی روی کاغذ حکم کوبید. سال نو شده بود که محمدولیخان با انبوهی از ایدههای سازنده به مشهد برگشت.
هنوز روی صندلی نیابت جاگیر نشده بود که مقدمات سفر شاه به مشهد را فراهم کرد تا او را در جریان اصلاحات اداره آستان قدس قرار دهد. مدیری به کفایت محمدولی، آرزوی هر حاکمی بود. محمدولیخان حتی گزینه خوبی برای استانداری خراسان بود. اوقاتی که استاندار به سفر میرفت یا انتخاب استاندار جدید طول میکشید، محمدولیخان میشد همهکاره استانداری. همین مسئولیتپذیری و عملکرد تحسینبرانگیزش در موقعیتهای مختلف، بالاخره کار دستش داد.
یکی یکی سروکله بدخواهانش پیدا شد. از آن دهداران که با آمدن او از درآمدشان کم شده بود، تا حقوقبگیرانی که بعد اسدی، سفره بریزوبپاششان خالی بود. این مابین، هیچکس اندازه فتحا... پاکروان، با نگاه غیظآلود به محمدولیخان دست نمیداد. پاکروان از وقتی روی کرسی استانداری نشسته بود، چهارچشمی محمدولی را رصد میکرد. او رقیب سرسختی بود که باید در اولین فرصت از صفحه شطرنج قدرت حذف میشد.
آن ۲۱ تیرماه تاریخی که خون عین پولکهای سرخ به در و دیوار حرم میپاشید، دیگر کار از کار گذشته بود. نه حکم شاه اجرا شده بود نه پادرمیانی اسدی به بار نشسته بود. فقط آدم بود که مثل برگ درخت به زمین میافتاد و جای صدای اذان، بانگ گلوله و رگبار به گوش میرسید. توی این شلوغیها، شیخ بهلول فراری شد و خبر رسید سمت افغانستان گریخته است. تلگراف خانه شب و روزهای شلوغی را از سر میگذراند. پاکروان میرفت و دیگر مخالفان اسدی میآمدند.
هرکس به زعم خودش خطی به دربار مینوشت که بیتردید اسدی بهلول را فراری داده و این همه آشوب زیر سر محمدولیخان است. آمار سربازان مجروح یا کشته شده را میگذاشتند روی دوش اسدی و میرساندند خدمت شاه. هرکس کینهای از اسدی به دل داشت آمده بود وسط. شاه، متحیر از گزارشهای عجیب و غریبی که میرسید، محمدرفیع نوایی را چند ماه قبل بهعنوان رئیس شهربانی فرستاده بود مشهد تا ببیند اوضاع از چه قرار است.
نوایی، اما از راه نرسیده، رفته بود توی تیم پاکروان. گزارشهای مکتوب نوایی هم خبر از فتنههای ناکرده اسدی داشت. میگفت اسدی روستاییان بلوک فریمان را تهییج کرده با چوب و چماق خود را به متحصنان برسانند. خودش هم با فراری دادن بهلول، آتش به دامن غائله انداخته. چیزی که بعدها از سوی بهلول تکذیب شد. پرونده اتهامات اسدی سنگین و سنگینتر میشد. اوایل آذر ۱۳۱۴ بود که کت بسته او را به زندان مشهد انداختند و پاییز به آخر نرسیده، دادگاه نظامی برپا شد.
این آخریها سرهنگ نوایی خودش هم باورش شده بود اسدی مجرم است. میگفت او نه فقط عامل قیام گوهرشاد است که اصلا از اساس قصد براندازی سلطنت و تشکیل حکومت جدید را دارد. اسدی حین انجام خدمت و مشغول بازدید از بیمارستان امام رضا (ع) بود که آدمهای شهربانی آمدند و او را به سلولی تنگ و تاریک انداختند. این آخرین لحظه خدمت اسدی بود. حالا بعد از هفتهها حبس و آزار خانوادهاش در بیرون از زندان، یک دادگاه نمایشی برپاشده بود تا در آن به کارهای نکردهاش اقرار کند. روز بیستوسوم ماه مبارک رمضان اسدی به اتهام قیام علیه سلطنت محاکمه شد.
سحرگاه روز بعد، اسدی مانده بود و ورق پارهای به حکم وصیت که امید داشت به دست خانوادهاش برسد، اما نرسید. ۲۹ آذرماه سال ۱۳۱۴ بود که اسدی بیهیچ مقاومتی آماده اعدام شد، بهسان حسنک، آزاده و استوار... سرهنگ نوایی با چشمهایی تنگ در میان شاهدان اعدام ایستاده بود و داشت به روزگاری فکر میکرد که دستهای اسدی را به رسم رفاقت میفشرد، اما در سرش نقشه حذفش را میکشید.
سربازها همگی به صف شده بودند و وقتی مأموری جلو رفت تا چشمانش را ببندد، زیر بار نرفت. در عوض مهر عقیقش را که نام و امضایش بود، انداخت زیر پا و شکست تا بعدتر مورد سوءاستفاده قرار نگیرد. آن آخرین تصویری که از پیش چشم اسدی میگذشت، گنبد طلای امام رضا (ع) بود و آن چند قطره اشک پایانی که احتمالا به چشمانش نشست بیشک از اندوه خدمتی بود که حالا به آخر رسیده بود.
او هرچه کرده بود در جهت مصالح بارگاه رضوی بود و حالا بیرحمانه مجازات میشد. چند ثانیه بعد، اسدی با پیکری بیجان به زمین افتاد و جنازهاش در قبرستان پایین خیابان دفن شد، اما هشت سال بعد، فرزندان اسدی آنقدر آمدند و رفتند و دنباله پرونده مختومه پدر را گرفتند تا بالاخره اثبات شد، خونی که به زمین چکیده بود، ناحق بود. نوایی را به دادگاه کشاندند و بعد یکی یکی نوبت به رئیس زندان شهربانی و رئیس تشریفات آستانه رسید.
نوایی محکوم به اعدام شد، اما بهعلت سن بالا، حکمش به حبس تغییر کرد. باقی عاملان اعدام بازداشت شدند و دست آخر جنازه پدر از گورستان پایین خیابان به آرامستان امام هشتم (ع) در صحن حرم منتقل و این بار با عزت و احترام به خاک سپرده شد.
منابع: روزنامه شهرآرا/ وبگاه موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی/ مقالهای با عنوان خوانش دو متن ناهمزمان (تحلیلی ذوقی از ماجرای اعدام حسنک وزیر و محمدولی اسدی به قلم علی مهربخش از پایگاه مجلات تخصصی نور)